sanasana، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

سنای عزیزم

مرواریدت در اومد

1392/5/27 13:13
نویسنده : zahra
154 بازدید
اشتراک گذاری

دختر خوشگلم ما پنج شنبه یعنی 10 مرداد رفتیم خونه خاله لیلا. افطار اونجا دعوت بودیم ولی من و شما و داداشی و مادرجون زودتر رفتیم. خاله سعیده و خاله مونا هم بودن. عصرونه بهت از سوپ جو که خاله درست کرده بود دادم بعدش که داشتم از تو همون کاسه بهت آب می دادم یهو دیدم یه چیزی صدا می ده. یه کوچولو دهنتو باز کردم و دیدم بعلهههههههههه خانوم خانوما مرواریدش زده بیرون . کلی ذوق کردم و خوشحال شدم و به همه گفتم. بعدش همه گفتن باید دندونی بدی. اس دادم به بابایی و به اونم خبر دادم بابایی هم کلی ذوق کرد از شنیدن این خبر. عزیز دلم تو 6 ماه و بیست و پنج روزت بود که کامل چاردست و پا می رفتی و 7 ماه و 14 روزت بود که دندون در آوردی. باید به فکر آش دندونی باشم برات وگرنه دایی جونت ما رو کچل می کنه نیشخند

این روزا خیلی شیطون و با نمک و خوردنی تر شدی . همه جا می ری و هر چیزی که گیر آوردی می ذاری تو دهنت و من هم باید مدام مواظبت باشم. خیلی زود گذشت این 7 ماه و نیم. امروز از شرکت خدماتی زنگ زدن گفتن پرستاری که می خواستین بیاد خونتون تا شما اونو ببینین. قراره بعد از ظهر بیاد یکی هم قراره فردا بعد از ظهر بیاد. استرس گذاشتن و رفتنت تمام وجودمو می گیره وقتی بهش فک می کنم. دوست ندارم حتی لحظه ای هم ازت جدا باشم.گریه

دیشب داداشی موقع خواب بهم می گفت دیگه من بهش نمی گم تو پسر ناز منی و تو عشق منی و این حرفا و کلی گریه کرد. منم کلی بغلش کردم و بوسش کردم و بهش اطمینان دادم که تا همیشه عشق منه بعدشم ازش معذرت خواستم که یادم می ره بهش محبتمو ابراز کنم. منو ببخش داداشی ناراحت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سنای عزیزم می باشد