sanasana، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

سنای عزیزم

سلام دخترم

سنا تا این لحظه ، 2 سال و 3 ماه و 20 روز سن دارد دختر قشنگ تر از ماهم سلام می دونم، می دون خیلی وقته نیومدم و برات چیزی ننوشتم دعوام نکن خانوم گلی مامان،  اتفاقاتی که از آخرین مطلبی که برات نوشتم اونایی که یادم میاد و می نویسم الان اولیش این بود که واسه خانوم خانوما خودم پنج شنبه چهارم دی ماه تولد گرفتیم و تاخیرشم واسه این بود که می خواستم ماه صفر تموم بشه، تولد خوبی بود با حضور همه خانواده مامان و بابابزرگ و مامان بزرگ، عمه و عمو هم نبودن. اونشب حسابی بهمون خوش گذشت، تو هم از فوت کردن شمع خیلی خوشت میاد و همه ش دوست داشتی ما شمع رو روشن کنیم و تو فوتش کنی. کادوهای قشنگی هم گرفتی و همه زحمت کشیدن، انشاءالله که بتونیم جبر...
16 فروردين 1394

بدون عنوان

عزیزم بیست وسه ماهه که دارم از باتو بودن لذت میبرم.تو همه وجود ونفسمی...انقد دختر شیرین وناز هستی که هرلحظه باهات بودن برام لذت بخشه. ..دخترم ماشا...خیلی شیرین زبون شدی  وخیلی از واژه هارو هم بلد شدی ، جديدا كلمه هاي زيادي رو مي توني تلفظ كني و حتي جمله هاي چند كلمه اي مي گي مثلا بيا بريم بازي ،يا بيا بشين اينجا، بريم خونه مادري (مادرجون)، يه وقتايي به بابات مي گي دايي و مي دونم خيلي وقتا عمدا مي گي  مثلا مي گي بابايي دايي ، تقريبا اسم همه رو مي دوني يه وقتايي به من مي گي ماماني دهرا، اسم خودتو مي گي ننا، به سلام مي گي دلام خيلي مهربوني و هر وقت مي خواي چيزي بخوري به داداشت يا ديگران هم ميدي  و البته بعضي وقتا خيلي...
11 آذر 1393

عشقمي

دختر قشنگم تو الان 1 سال و 7 ماه و 16 روزته. دايره لغاتت بيشتر و بهتر شده و تك و توك جمله هاي دو كلمه اي مي گي مثل: بابا نيست، داداش نيست، داداش لالا، مي مي ده، به سنا مي گي انا، به زهرا مي گي درا، ليلا رو تقريبا خوب مي گي، همچي با ناز مي گي عمه كه عمه ت جونش مي ره واست، به مبينا مي گي مانانا، به مادرجون مي گي مادري، فيلم تولد علي تو گوشيمه هر وقت بخواي ببينيش مي گي مابالا يعني تولد مبارك و بيار من ببينم، وقتي هم شعر تولد مبارك رو مي خونيم تو شمعها رو الكي فوت مي كني. هر چي داداشت بگيره تو بايد ازش بگيري وگرنه جيغ و گريه ايه كه ازت شنيده نميشه، آب بازي رو كه عاشقشي هر كه بخواد بره حموم تو ازش جلوتر ، جلو در حموم وايسادي، چند روز پيشم رفته...
12 مرداد 1393

اينم چندتا عكس از قشنگترينم

اينجا رفته بوديم جنگل با دوستاي بابايي و تو وقتي آب ديدي از خود بيخود شدي و همش مي خواستي بري توي آب و آب بازي كني آخرشم رفتي تو آب نشستي و با خيال راحت آب بازي كردي ...
31 خرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سنای عزیزم می باشد