sanasana، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

سنای عزیزم

...

جیگرم فردا 11 ماهت تموم می شه و وارد دوازدهمین ماه از زندگی قشنگت می شی. از سه شب پیش تا حالا که خونه بابابزرگت بودیم داری سعی می کنی راه بری اولاش کم می رفتی ولی تو این سه روز پیشرفتت خیلیییییی خوب بود طوری که الان از این طرف 3-4 متر راه می ری . هی می افتی و هی دوباره بلند میشی مامان قربون اون تلاش خستگی ناپذیرت...
26 آبان 1392

راه رفتی

دختر خوشگل و نازم تو الان 10 ماه و 23 روزته. دیشب تو آشپزخونه بودیم و تو ایستادی و چند قدم با اون پاهای کوچولوت راه رفتی. عزیز دلم خیلی خوشحالم . چند شب قبل هم رفتیم مسجد عزاداری محرم تو تکیه به من ایستادی و سینه زدی. الهی مامان قربون سینه زدنت بره. الهی که زیر سایه امام حسین (ع) بزرگ شی
19 آبان 1392

10 ماهگیت مبارک

دخمل خوشگل و نازم امروز ده ماهه شدی و وارد یازدهمین ماه از زندگیت شدی . مبارکت باشه گل خوشگلم. نفس من به نفس تو و داداشی بسته س و تو هم هر روز خوردنی تر از روز قبلت می شی. شیطون تر و وابسته تر از قبل شدی نمی تونم حتی چند لحظه هم از کنارت بلند شم در اوج مشغولیت وقتی می فهمی کنارت نیستم گریه می کنی و به پهنای صورتت اشک می ریزی و فقط دوس داری کنارت بشینم. اینجوری خیالت راحت تره. الانا سراغ کابینت می ری و دوس داری وسایل توشو خالی کنی و باهاشون بازی کنی و  البته ماشین لباسشویی رو هم خیلی دوس داری . لباسای توشو در میاری و درشو هی باز و بسته می کنی. گوشی تلفن رو هم بر می داری و بهم می دی که باهاش حرف بزنم خودت هم هی با شاسیش ور می ری و قطع و...
27 مهر 1392

بدون عنوان

دختر خوشگلم! جونم برات بگه که تو امروز نه ماه و 15 روزته . خیلی شیرین تر و خوردنی تر از قبل شدی. با دیگران راحت تر ارتباط برقرار می کنی و گریه نمی کنی. پله آشپزخونه رو میای پایین، چند ثانیه می تونی وایسی، با داداشی بازی می کنی و موهاشو می کشی و میری سراغ کتاباش و می خوای ببینی داداشی چیکار می کنه. مرخصی نه ماهه من اول مهر تموم شد ولی من رفتم اداره و سه ماه دیگه هم مرخصی گرفتم تا شما بزرگتر و خانوم تر بشی. می خواستم برات پرستار بگیرم ولی مادرجون گفت خودم نگهت می دارم. راستش نمی خواستم این کار رو بکنم چون مادرجون رو از کار و زندگی می ندازی ولی اون اصرار داره که این کار رو بکنم تا یه آدم غریبه رو نیارم خونه، حالا تا ببینیم چی میشه. هفته دیگ...
10 مهر 1392

هشت ماهگی

خانومم! دختر نازم! امروز هشت ماهه شدی و ما هشت ماه  لحظه لحظه با تو بودیم و خدا رو شکر کردیم که تو رو بهمون داده. الان دو تا دندون داری، دسته صندلی رو می گیری و بلند می شی، از پله آشپزخونه بدون کمک میری بالا ولی هنوز نمی تونی بیای پایین. امروز رفته بودم wc تو رفتی تو آشپزخونه و شانس آوردم که پایین نیومدی وگرنه . خدا رحم کرد بهم.   ...
3 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سنای عزیزم می باشد