sanasana، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

سنای عزیزم

با هم بودنمون

دختر عزيزم شما الان 1 سال و 5 ماه و 29 روزته و دو روز ديگه 18 ماهت تموم مي شه. 18 ماهي كه با هم نفس كشيديم، زندگي كرديم و  عشق كرديم. من عاشق لحظه لحظه هاي اين 18 ماهم و دلم براي تك تك لحظاتش تنگ مي شه و جونم برات بگه كه عاشقانه دوستت دارم. و اما دخترم، سه روز ديگه بايد ببرمت واكسن 18 ماهگيتو بزنم و من از روزها قبل استرس اين واكسنو دارم چون يكي از سخت ترين واكسن هاست و از اونجايي كه به بدترين شكل ممكن دارو مي خوري من موندم كه وقتي كه تب كني چجوري تبتو پايين بيارم. راستي اين واكسنو قراره بريم پيش زندايي نسيم تا برات بزنه. و اين هم كلمه ها و كارهاي جديدت: بابابزرگ (آدوگ)- مادرجون (آجي جي)- خال(دال)- زندايي (ادايي)- داداشي(دادايي)...
25 خرداد 1393

بدون عنوان

سلام قشنگترينم دختر ناز و قشنگم تو الان 16 ماه و 9 روزته و ما داريم قشنگ ترين روزهاي زندگيمونو با وجود تو و داداشي پشت سر مي ذاريم و افسوس مي خوريم كه اين روزها چقدر زود دارن مي گذرن و ديگه هم بر نمي گردن. جونم برات بگه كه تو خيلي خواستني تر و خوردني تر شدي و من از ديدنت سير نمي شم، با شيطنتها و شيرين كاريات دل از ما مي بري و من هر روز بيشتر دوستت دارم. كلمه هايي كه مي گي : بابا- مامان- علي- جوجه- ددر- آب- ممه- ني ني- به توپ مي گي بوپ- به ماشين مي گي هن- به راحتي از مبل مي ري بالا و مياي پايين، همينطور از روي تخت. آب بازي رو خيلي دوست داري. خيلي دوس داري پا تو كفش بزرگتا كني. تاب بازي رو خيلي دوس داري. ماشين بازي رو هم همينطور. الان دي...
8 ارديبهشت 1393

13 ماهگيت

دختر خوشكل و نازمممممم تو الان 13 ماهته و منم اومدم چند تا از كارهاي جديدتو اينجا بنويسم: الان دست و پاهاتو مي شناسي و وقتي مي گيم پاهات كو مي زني رو دو تا پاهات و وقتي مي گيم دستت كو اون دو تا دستاي كوچولوتو مياري بالا. مامان فداي اون دست و پاهاي كوچولوت بره لي لي حوضك مي كني سنگ كاغذ قيچي مي كني بابا و آب رو مادرجون بهت ياد داده و مي گي به همه كس و همه چيز مي گي علي (فك كنم داداشتو خيلي دوست داري عزيزم) از تخت هم خودت مياي پايين شيطونك من الهي كه خدا تو و داداشي و بابايي رو هيچ وقت ازم نگيره و هميشه صحيح و سالم باشين  
2 بهمن 1392

بدون عنوان

دخترم اومدم تا چندتا از كارهاي قشنگت رو تو اين تاريخ كه يه سال و بيست و يه روزته بگم: دختر گلم اين روزا وقتي كه ما نماز مي خونيم، به تو كه مي گيم نماز بخون مي شيني كنار مهر و لبتو مي بري نزديك مهر و بعدش مي شيني و لباتو تكون مي دي كه مثلا داري يه چيزي مي گي بعدشم دستاي خوشكل و كوچولوتو مي بري بالا و الله اكبر مي گي . مادر فداي دختر نمازخونش بره الهييييييييي تو حرف زدن فك كنم يه كم تنبلي چون تقريبا هيچ كلمه اي رو نمي گي بجز كلمه علي كه خيلي هم قشنگ مي گي الانا صبح كه مي برمت خونه مادرجون تا اونو مي بيني گريه مي كني، يعني مي دوني كه خونه مادرجون و حضورش  يعني مامان مي خواد بره. امروز صبحم با گريه ازت جدا شدم. تو قبلا مادرجونو خي...
18 دی 1392

سر کار رفتن من

عزیزم من بالاخره سه شنبه سوم دی ماه بعداز 14 ماه و نیم برگشتم اداره. تو رو گذاشتم پیش مادرجون تا مراقبت باشه اقلا از این بابت خیالم راحته که می دونم جات خوبه و مادرجون مثل خودم ازت خوب مواظبت می کنه. وقتی از  سرکار برگشتم خونه شما خونه دایی مهدی بودی و چون زندایی نسیم رودوست داری وقتی منو دیدی عکس العمل دلتنگی نشون ندادی از خودت کلا انگار راحت کنار اومدی با نبودن من. تنها نگرانیم غذا نخوردنته، چون خیلی بدغذا و بد ادایی و تقریبا چیزی نمی خوری و من از این بابل خیلی غصه می خورم. دخترم خوب غذا بخور لطفا 
7 دی 1392

یک سالگیت مبارک

عزیز دلم، عمرم و عشقم! پارسال همین موقعا یعنی ساعت حدود یازده و نیم شما بدنیا و اومدی و با به دنیا اومدنت دنیای منو قشنگ تر کردی. از اون موقع تا امروز هزاران هزار بار خدا رو شکر کردم که فرشته به این نازی بهم داده که با وجودش به زندگیم گرمی بخشیده. خدایا خدای مهربونم صدها هزار بار شکرت و ازت می خوام عاجزانه که بچه هام و همسرم و خانوادم رو در پناه خودت و اهل بیت حفظ کنی. چه زود گذشت این یک سال. یک سالی که با هم با عشق زندگی کردیم. خدایا این خوشبختی هایی که بهمون دای رو صحیح و سالم حفظشون کن. بازم ممنونتم ازت خدااااااااااا
27 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سنای عزیزم می باشد